ممنون میشم لایک سیو‌کنید

باید هم انقدر درد میداشت. 
منطقی بود! 

دستی به بازوش ...

ممنون میشم لایک سیو‌کنید🌹🙏

باید هم انقدر درد میداشت.
منطقی بود!

دستی به بازوش کشیدم و سعی کردم با نجوا کردن نزدیک گوشش کمی ذهنش رو مشغول کنم.
تا طلعت بتونه با وسایلی که ازش خواسته بودم به اتاقم بیاد.

صدای نا..له های پر از دردش روی اعصابم بدجوری خط مینداختن.

پوف کلافه ای کشیدم
از هر موقعی که از خودم سراغ داشتم کلافه تر و عصبی تر بودم.

_آروم باش عزیزکم!
چیزی نیست… الان آرومت می کنم…
یکم دیگه تحمل کن دخترک قویم!
عزیزم…دختر کوچولو…

الان تموم میشه.
قول میدم. یه کم دیگه صبر کنی حله!
باشه؟!

با شنیدن صدای ارومم چشماشو بی‌رمق باز کرد و بهم چشم دوخت.

با نگرانی نگاش می کردم.

از جام بلند شدم تا به دنبال طلعت برم و ببینم که کجا مونده؟!
که همون لحظه تقه ای به در خورد.

قفل در رو باز کردم که با طلعت، که دستش یک سینی پر از خوراکی و پلاستیکی که انگار توش لباس زیر و پد گذاشته بود؛ مواجه شدم.